موضوع اول:
امروز یکی از آرزوهام فهمیدم

فقط اینجا می نویسم که بعدا یادم باشه


موضوع دوم:

مهمون داری خیلی سخته

از سوم بعد از عروسی که دعوت بودیم

مهمون داشتم تا دیروز

یعنی مهمون با خودمون بردیم شمال و برگردوندیم

اینکه حواست به مهمون باشه و

هی فکر کنی خب چی درست کنم برای غذا خیلی سخته

مخصوصا که یه فامیل دیگه هم همراهمون بود

که بچه کوچیک داشتن و بچه لوسی بود

هیچی دیگه سر جریان لیز خوردن ماشین نزدیک بود

یه نفر دیگه رو هم به کشتن بدیم

زمان برگشت هم بخاطر ترافیک سنگین و بسته بودن جاده

حدود 13 ساعت توی راه بودیم

و چون عادت به نقشه خوانی از روی گوگل دارم

کاملا برای راه یابی ریسکی عمل می کنم

4 محل متفاوت 4 تا ترافیک نیم ساعته رو دور زدیم

و خب جاده هایی که برای جایگزین انتخاب می کردم

سنگلاخ و پر خطر بودن

توی ماشین می گفتم الان ماشین پشتی ها دارن فحشم میدن با انتخاب مسیرم

خلاصه سرسبز بود و پر از چاله های آب و البته آسفالت نبود و حتی جاده حساب نمیشد

یه قسمت از یه بی راهه رفتیم و خب میخواستیم از پل زیر گذر ناحیه سنگر قبل از لاهیجان عبور کنیم

و یه حادثه عجیبی جلوی ما اتفاق افتاد اونم اینکه

چند تا از جوان های محلی باهم دعواشون شد از ماشینشون پیاده شده بودن

و دعوا می کردن که با قمه. اگه درست نوشته باشم.و چوب بود که همدیگرو میزدن

و جالب تر این بود که یک آشنای لر و یک کرد داخل ماشین ما بودن

که هر دو داشتن به این بچه بازی ها میخندیدن و معتقد بودن که اگه یه لر یا کرد اونجا بود

این بچه های محلی حریفشون نمیشدن

و من فکر میکردم همه استان ها ادعای شجاع تر بودن نسبت به دیگران دارن که جالب بود

البته همین دو نفر وقتی که توی مسیر سنگلاخی گیر کردیم از ترس به خودشون می لرزیدن

برای عبور از مسیر مشکل پلی بود که ارتفاع بالاتری نسبت به کف ماشین داشت

و کاسه چه کنم دستمون گرفتیم که با چند تکه سنگ و شتاب گرفتن حل شد

ولی من نگرانی دیگه ای داشتم که به دیگران نگفتم

چه قبل از عید چه بعد از عید دقت که می کردم دیدم فروش هیزم بیشتر شده

و وانت هایی که چوب جا به جا می کنن بیشتر شدند که

فروش هیزم معمولا از بریدن غیر مجاز درخت ها می اد

و نمی دونم با چوب تا حالا برخورد داشتین یا نه اگه خرده پا باشن چاقو و قمه دارن

اگه بزرگ و چند نفره باشن ممکن کلت یا کلاش داشته باشن

خلاصه قاچاق چوب این دو ماه وحشتناک زیاد شده

و کمی دورتر از مسیر سنگلاخی ما جنگل بود و افرادی که نزدیک جنگل می دیدم

برای همین نگران بودم که خدارو شکر اتفاقی نیفتاد

و بسلامت و خسته حدودا نصف شب برگشتیم

وبرای ظهرش هم جایی مهمان فامیل دیگه ای بودیم

توی تمام غذاهاشون فلفل ریخته بودن

و فلفل خوردن همانا معده بنده بخاطر فلفل و خستگی زیاد این چند وقت

یقه بنده رو گرفت که درد بکش تا تو باشی که مراعات من بکنی

و یه درد 24 ساعت تحمل کردم تا عصر امروز

و از خوش شانسی خودم امروز کار خاصی نداشتم جایی دعوت نداشتم و مهمان هم نداشتم

و امروز حسابی به استراحت و بی کاری گذشت

که من و این همه خوشبختی واقعا دور از انتظار بود


موضوع سوم:

سوم ما عروسی دعوت بودیم

و من لباس گلداری پوشیده بودم که نسبتا ساده بود

من این لباس از حراجی های قبل از عید میدان جمهوری خریدم

زمان آخر سال حدودا 28 و 29 هر سال حراجی انجا هست که

اکثرا مغازه دارهایی هستن با چک های پاس نشده و اجناس یک سوم قیمت حراج میکنن

خلاصه لباس مجلسی حریری خریدم 40 هزار تومن

و با اون لباس عروسی رفتم که

داماد 12 هزار یورو خرج عروسی کرده بود و

و فقط لباس عروس 32 میلیون تومن بود

و آشنایانی که در عروسی بودن با فکر اینکه من لباس مارکدار فرانسوی

خریدم می پرسیدن که چند یورو خریدم و اینکه خیلی زیبا هست

و در جواب من فقط لبخند ملیح میزدم

چون همینکه آراسته بود برای خودم کافی بود

خلاصه سوژه شده بودم جالب بود

و عروسی خیلی عجیبی بود جای شما خالی

داماد به معنای واقعی دیوانه و بیش فعال بود

دیوانه بخاطر هزینه های زیاد برای عروسی

و برگذاری عروسی در ایران چون در هر کشور دیگه ای می تونست عروسی بگیره

و بیش فعال چون کاملا اون چند ساعت در حال دویدن بود

و راستش من در عروسی ها برای رقص خیلی انرژی میزارم

و اولین کسی بود که دیدم همون اندازه برای رقصیدن انرژی میزاره






مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها