هوالرئوف الرحیم

می دونی.

کینه نیست اسم این حالم. من یک مارگزیده ی بزرگم که از ریسمان سیاه و سفید می ترسه.

هر از گاهی که همه چیز به سامونه به خودم می گم: 

"خب چرا؟!"

بعد سعی می کنم یادم بیاد. جاهایی که کوتاه اومدم. جاهایی که چه رفتاری دیدم. چهره و برخورد مامانش در این چند دیدار آخر. حرفهای شوهرش بهم. و .

ولی خداشاهده که کینه ش رو نگه نداشتم. این راه رو انتخلب کردم. که ازش دور باشم. کلامی ازش نشنوم و کلامی بهش نگم. این فعلا بهترین راهی هست که باهاش بتونم بسازم.

دوری و دوستی






مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها